همان حوض شاهان و سرو سهی/ درخت گلفشان و بید و بهی
تهی دید از آزادگان جشنگاه/ به کیوان برآورده گرد سیاه... : فردوسی
مصحف و سالوس او باور مکن/ خویش با او همسر و هم سر مکن
سوی حوض ات آورد بهر وضو/ وندر اندازد ترا در قعر او : مولوی
فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم/بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق\/ که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود/ آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم .... : حافظ
شنیدم که مانی بصورتگری/ ز ری سوی چین شد به پیغمبری
ازو چینیان چون خبر یافتند/ بران راه پیشینه بشتافتند
درفشنده حوضی ز بلور ناب/ بران راه بستند چون حوض آب
گزارندگیهای کلک دبیر/ برانگیخته موج ازان آبگیر
چو آبی که بادش کند بی قرار/ شکن برشکن میدود برکنار
همان سبزه کو بر لب حوض رست
به سبزی بران حوض بستند چست ... : نظامی گنجوی
ما را به بوسه چون بگرفتیم در برش/ آب حیات داد لب همچو شکرش
گردیم هر دو مست شراب نیاز و ناز/ او دست در بر من و من دست در برش
آب حیات یافت خضروار بی خلاف/ لب تشنه ای که می طلبد چون سکندرش
آن را که آبخور می عشق است حاصل است
بر هر کنار جوی، لب_ حوض_ کوثرش ... : سیف فرغانی
لب تشنه ای که شد لب جانان میسرش/دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش
گر طره ی تو چنبر دل هست پس چرا/ چندین هزار دل شده پابست چنبرش
صاحب دلی که بر سر کویت نهاد پای
دست فلک چه ها که نیاورد بر سرش ... : فروغی بسطامی
به علي گفت مادرش روزی/ كه بترس و كنار حوض مرو
رفت و افتاد ناگهان در حوض/ بچه جان حرف مادرت بشنو : ایرج میرزا
راه آب بود و قر قر آب/ علی کوچیکه و حوض پر آب
علی کوچیکه علی کوچیکه/ نکنه تو جات وول بخوری
حرفای ننه قمر خانم/ یادت بره گول بخوری
تو خواب اگه ماهی دیدی خیر باشه
خواب کجا حوض پر از آب کجا,,, : فروغ فرخزاد
باز آمدم به خانه، چه حالي نگفتني/ ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود/ انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود:
بردي مرا به خاك سپردي و آمدي؟/ تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
اما خيال بود/ اي واي مادرم... : شهریار
باز روزی دیگر است این، یا شبی دیگر/ خوب یادم نیست
در حیاط کوچک پاییز، در زندان/ باز میرفتیم و میرفتیم
در طواف خویش دور حوض خالی، باز
میخموشیدیم و میگفتیم ... : مهدی اخوان ثالث
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است/ هنوز پنجره باز است...
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج/ کنار باغچه/ زیر درختها/ لب حوض
درون آینهی پاک آب مینگرند... : فریدون مشیری
ابری نیست، بادی نیست / می نشینم لب حوض
گردش_ ماهی ها، روشنی، من، گل، آب/ پاکی_ خوشه ی زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک ، لای گل های حیاط...: سهراب سپهری
هم چو آیینه نشستم لب حوض/ سینه خالی شده از هر چه جز او
گاه یک پولک سرخ، گاه یک شاپرک مست رها
شرم یک شاخه ی بید، راز ناز گل محبوبه ی شب
قامت_ پیچک_ تنهای صبور ... : کیوان شاه بداغی
مینشینم لبه حوض و ترا میپایم/ بوسههایت سرخ است
اشکهایت آبی/ گونههایت وسط آب و عطش حیران است
رنگ موهای تو بر عکس خیالات جمیع شعرا/ شب ظلمانی نیست
ظهر تابستان است... :
علی میر افضلی
ما نشستیم لب حوض/ ماهی ، رَدَّ شد ، بی جفت!
جفت_ ماهی ، نابود / گل_ رویا ، پژمرد!
ما و یک دریا ، بغض/ روشنی ، ناگه خفت
مهر ، شد بی پژواک/ آب ها ، بس ناپاک!
غنچه ، افتاد به خاک/ آدمی ، شد خاشاک!
با بسا دریا ، بغض/ ما کجا و لب حوض؟
دکتر منوچهر سعادت نوری